Saturday, 26 May 2007
من یک شهروند سربراهم. بله قربان گوی همه تان هستم! از سردار بگیر تا سید! شما می توانید مرا بره بخوانید. یا بزغاله یا الاغ! چه فرقی می کند؟ هیچ چیز برای من به اندازه عشق پانزده سانتیم مهم نیست. حتی حرف شما. پایش که بیفتد نماز هم می خوانم. حدیث هم! مثلا این حدیث حجاب را برای عشق پانزده سانتیم همیشه مراعات می کنم. اخه از ایدز و اینجور جاسوس های وارداتی مستکبران و جهانخواران عالم اصلا خوشم نمیاد و کلا معتقدم که شئونات اسلامی را حداقل در این مورد باید رعایت نمود.
دیروز رفته بودم دانشگاه. داشتند بچه ها را می زدند. بدجوری بهشون توهین می کردند. کف کردم. دست در جیب، عشق پانزده سانتیم را در آغوش گرفتم و تماشاچی شدم. فکر کردم این بچه ها حتما کاری کرده اند که مهرورزترین حکومت جهان را به خشم آورده اند. فکر کردم چه خوب می شد اگه همه مثل من الاغ بودند. کمترین نتیجه اش این می شد که اعصابمون هر روز به هم نمی ریخت. حالا اونا نمی خوان بره باشن. به من چه ربطی داره. عشق پانزده سانتی من که در هر صورت عشق خودش را می کند. بقیه به ...مم.
این نامجو هم عجب اعجوبه ای ست. حرف دل ما را فریاد می زند. شقایق نرماندی و عقاید نوکانتی، تمبر هندی و پست مدرنیسم و آزادی همه ش برای تو. هر چه می توانی داد بزن. کتک بخور. شکوه کن. اعلامیه و شبنامه بیرون بریز. به من چه! تا وقتی که عشق پانزده سانتی من حال خودش را می کند ودنیا به کام است، فریاد تو برایم مهم نیست. میخواهی از حق من دفاع کنی؟ کی همچین چیزی از تو خواستم؟ ول کن بابا! من از حق خودم گذشته ام. من اصلا هیچ حقی ندارم. حالیته؟ من حق ندارم در مقابل نمایندگان خدا و مقدسین حرفی بزنم. آنها صاحب جان و مال منند. میفهمی؟ آنها - قربانشان بروم - برای عشق پانزده سانتی من همه چیز را مهیا کرده اند. آمپول، ساقی، پارتی! دیگه چی می خوام؟
نارحت شدی؟ داری تو دلت بهم فحش می دی؟ فکر می کنی تافته جدا بافته هستی؟ می خواهی به من بگویی چکار باید بکنم؟ می خواهی نصیحتم کنی؟ اگر تو را به تو نشان دهم مرا می شکنی؟ تا وقتی که جرات نقد خودت را نداری، آنقدر فحش بده تا کف کنی!
بعضی وقتها نگاه کردن به خود اولین قدم برای نگاه کردن به اطراف است.
دیروز رفته بودم دانشگاه. داشتند بچه ها را می زدند. بدجوری بهشون توهین می کردند. کف کردم. دست در جیب، عشق پانزده سانتیم را در آغوش گرفتم و تماشاچی شدم. فکر کردم این بچه ها حتما کاری کرده اند که مهرورزترین حکومت جهان را به خشم آورده اند. فکر کردم چه خوب می شد اگه همه مثل من الاغ بودند. کمترین نتیجه اش این می شد که اعصابمون هر روز به هم نمی ریخت. حالا اونا نمی خوان بره باشن. به من چه ربطی داره. عشق پانزده سانتی من که در هر صورت عشق خودش را می کند. بقیه به ...مم.
این نامجو هم عجب اعجوبه ای ست. حرف دل ما را فریاد می زند. شقایق نرماندی و عقاید نوکانتی، تمبر هندی و پست مدرنیسم و آزادی همه ش برای تو. هر چه می توانی داد بزن. کتک بخور. شکوه کن. اعلامیه و شبنامه بیرون بریز. به من چه! تا وقتی که عشق پانزده سانتی من حال خودش را می کند ودنیا به کام است، فریاد تو برایم مهم نیست. میخواهی از حق من دفاع کنی؟ کی همچین چیزی از تو خواستم؟ ول کن بابا! من از حق خودم گذشته ام. من اصلا هیچ حقی ندارم. حالیته؟ من حق ندارم در مقابل نمایندگان خدا و مقدسین حرفی بزنم. آنها صاحب جان و مال منند. میفهمی؟ آنها - قربانشان بروم - برای عشق پانزده سانتی من همه چیز را مهیا کرده اند. آمپول، ساقی، پارتی! دیگه چی می خوام؟
نارحت شدی؟ داری تو دلت بهم فحش می دی؟ فکر می کنی تافته جدا بافته هستی؟ می خواهی به من بگویی چکار باید بکنم؟ می خواهی نصیحتم کنی؟ اگر تو را به تو نشان دهم مرا می شکنی؟ تا وقتی که جرات نقد خودت را نداری، آنقدر فحش بده تا کف کنی!
بعضی وقتها نگاه کردن به خود اولین قدم برای نگاه کردن به اطراف است.